لوئیس بونوئل در ۲۲ فوریه ۱۹۰۰، در قصبۀ کالاندا زاده شد، قصبهای در ایالات آراگون اسپانیا «که میتوان گفت قرون وسطا تا زمان جنگ جهانی اول در آن ادامه داشت». بونوئل در واپسین سال عمر خود شرحی از خاطرات و رویدادهای زندگیاش را در کتاب با آخرین نفسهایم ثبت و منتشر کرد. او از حرف زدن دربارۀ خودش گریزان بود و حتی بهندرت تن به مصاحبه میداد و این کتاب را به اصرار دوستانش در روزهایی نوشت که بیماری او را از پا انداخته و توان فیلمسازی را از او گرفته بود. در آغاز کتاب هم یادآوری کرده که نویسنده نیست و کتاب را با کمک ژان کلود کاریر نوشته است. بونوئل بیگمان از برجستهترین هنرمندان مکتب سوررئالیسم بود و تعجبی ندارد که زندگینامهاش را با شرح دیدگاهش دربارۀ «حافظه» آغاز کند: «حافظه ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رویاهای ماست و از آنجا که دچار این وسوسه هستیم که رویاها و خیالبافیهای خودمان را واقعی بگیریم، گاهی از دروغهای خودمان هم حقیقت میسازیم. حقیقت در برابر خیال صرفاً از اهمیتی نسبی برخوردار است، چرا که هر دو آنها به یک اندازه زنده و شخصی هستند.»
بونوئل کودکیاش را در دهکدهای بسته و مذهبی با اختلاف طبقاتی عمیق گذراند، در سالهایی که هنوز ناقوس کلیسا زندگی روزمرۀ مردم را هدایت میکرد. او در مدرسۀ یسوعیها تحصیل کرد و همچون دیگر همسالانش تا سالهای نوجوانی ایمانی قوی داشت. بونوئل در فصلهای آغازین کتاب نشان میدهد که چطور آغاز جنگ جهانی اول همهچیز را دگرگون کرد و جهانبینی او را تغییر داد، و فراتر از آن، سرزمین او را به دو اردوگاه متخاصم تقسیم کرد که بیست سال بعد در جنگ داخلی به جان هم افتادند.
او در آغاز جوانی به مادرید رفت و در کوی دانشگاه مستقر شد تا تحصیلاتش را پی بگیرد. کوی دانشگاه جز آنکه بزرگان هنر و ادبیات و علوم دیگر اسپانیا را در خود جای داده بود، محل آشنایی جوانانی چون دالی و لورکا و آلبرتی و دیگرانی بود که رابطۀ بونوئل با برخی از آنها تا پایان عمر پایدار ماند. او در فصلهای مربوط به دوران کوی دانشگاه از جمع دانشجویان میگوید؛ از نویسندگان و هنرمندان نسل خود و رشد و شکوفایی آنها و از بزرگان نسلهای قبل.
سال ۱۹۲۵ بونوئل فرصتی شغلی یافت تا به پاریس برود. در آنجا به محافل هنری مختلفی راه یافت و علاقهاش به سینما بیش از پیش قوت گرفت و توانست در جریان تولید چند فیلم چیزهایی بیاموزد. در ۱۹۲۹ وقتی به اسپانیا رفته و در فیگوئراس با دالی دیدار کرده بود، از خواب و رؤیایی با دالی حرف زد که ایدۀ ساخت فیلم سگ اندلسی را شکل داد. او در این سالها به جنبش هنری سوررئالیسم پیوست، جنبشی که هدفش «بیش از هر چیز عبارت بود از درهمشکستن نظام مسلط جامعه و دگرگون کردن شرایط زندگی.» بونوئل در ۱۹۳۰ به امریکا رفت و مدتی در هالیوود مشغول به کار شد، اما پس از چند ماه به اروپا بازگشت و تا سال ۱۹۳۶ در پاریس و مادرید زندگی میکرد. در این سالها یک فیلم ساخت و تهیهکنندگی چند فیلم بازاری را نیز به عهده گرفت. بونوئل در دوران جنگ داخلی مدتی را در اسپانیا گذراند و سپس در سفارت اسپانیا در پاریس مشغول به کار شد. اغلب فیلمهای بونوئل در مکزیک ساخته شدهاند؛ کشوری که از ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۱ یکسره در آن ساکن شده بود. اما مشهورترین فیلمهایش (از جمله ویریدیانا و تریستانا و بل دو ژور) را در فرانسه و اسپانیا ساخت.
با آخرین نفسهایم بیگمان در شناخت هنر و سینمای بونوئل راهگشاست، همچنین بونوئل در آن خاطراتی را نقل کرده که به شناخت و تاریخنگاری جنبشهای هنری آوانگارد قرن بیستم و هنرمندانی که در آن سالها در پاریس، مادرید، هالیوود و مکزیک به سر میبردند کمک میکند. اما کتاب صرفاً علاقهمندان هنر و سینما را راضی نمیکند. بونوئل جز شرح خاطراتش، فصلهای کوتاهی از کتاب را به تأملات و افکاری اختصاص داده که ذهنش را در زندگی به خود مشغول میکرده؛ گاه از کافه و بار میگوید و تفاوت این دو، گاه از عدالت حرف میزند، جایی از نقش تصادف در زندگی صحبت میکند، جایی دیگر از علاقهاش به تنهایی و دوری از هیاهو. او شرح خاطراتش را با نگاه و بینشی که در زندگیاش کسب کرده، پیوند زده است. از همین روست که با آخرین نفسهایم صرفاً فهرستی از نام هنرمندان و دوستان بونوئل و شرح اضافهای بر فیلمهای او نیست.
ترجمهی فارسی این کتاب اولینبار در ۱۳۷۱ منتشر شد. در این سالها کتاب نایاب بود و فقط در بساط فروشندگان کپیهای قاچاقی یافت میشد. علی امینینجفی، مترجم کتاب، در این چاپ ضمایمی را نیز به کتاب افزوده که در شناخت بونوئل به کار میآیند: فیلموگرافی بونوئل، مقالهای به قلم بونوئل دربارۀ سینما، بریدههایی از چند گفتوگوی بونوئل و مقالهای از اکتاویو پاز دربارۀ بونوئل.