داستان‌هایی در مرز واقعیت

ترس و لرز مجموعۀ شش داستان کوتاه است که شخصیت‌های مشترکی دارند. آدم‌های روستایی از جنوب در طی این قصه‌ها ترس‌هاشان را به نمایش می‌گذارند. ترس‌هایی که نشئت گرفته از محصور بودن، دور بودن از آدم‌های دیگر، جهل و ناآشنایی با طبیعت، باورهای خرافی و بالأخره محرومیت بالاست. این ترس‌ها به‌طور مشخص در سه مجموعه تقسیم‌بندی می‌شوند: بیگانه‌ها، دریا، مرگ؛ چیزهایی که به نظر می‌رسد اهالی روستا از فهم آن عاجزند.

داستان‌ها فضایی وهم‌آلود و جادویی دارند، انگار در مرز واقعیت رخ می‌دهند. اگرچه آدم‌ها و رفتارها و حرف‌هاشان همه واقعی به نظر می‌آید، اما وقتی پای بیگانه‌، دریا یا مرگ به وسط می‌آید انگار چیزی وهم‌آلود، جادویی و فراواقعی پا به فضای قصه می‌گذارد و در اغلب داستان‌ها چنان نرم می‌آید و می‌رود که من دوست داشتم آنچه را وهم‌آلود بود، بیشتر واقعیتی ناآشنا برای خودم بدانم تا امری غیرواقعی.

در چهار داستان پای بیگانه‌هایی در میان است که فراواقعی‌اند؛ موجوداتی مثل جن‌ها که آن‌ها را انگار فقط همین آدم‌ها می‌بینند و بقیه شاید متوجهشان نمی‌شوند. این حس به‌خصوص در داستان پنجم که لنج زکریا گرفتار گرداب می‌شود برایم قوی‌تر شده بود. در دو داستان دیگر، بیگانه‌ها به ترتیب مردی است که خود را ملا معرفی می‌کند و خارجی‌هایی هستند که چند روزی در ساحل چادر می‌زنند، مهمانی‌ای می‌گیرند و بریز و بپاشی راه می‌اندازند و بعد می‌روند. به نظرم این دو داستان آخر جنبه غیرواقعی کمتری داشت. داستان‌ها رئال به نظر می‌رسید و رفتار آدم‌های روستا را می‌شد بر اساس باورهای مذهبی‌شان یا فقر و محرومیتشان توضیح داد. در داستان ملا، زکریا بی‌آنکه پرس‌وجویی کند خواهرش را به بیگانه می‌دهد، صرف اینکه بیگانه خودش را ملا می‌خواند. بر خلاف داستان‌های دیگر همۀ اهالی ده به راحتی به ملا اعتماد می‌کنند. نه رفتنش انقدر مشکوکشان می‌کند و نه حتی دیگر برنگشتنش عصبانیتی ایجاد می‌کند. انگار قاعده همین است که مردی بیاید خانه‌ای بگیرد، با زنی همبستر شود و فردایش بگذارد و برود. اما داستان آخر در مورد حضور آدم‌هایی با فرهنگی متفاوت است، کسانی که می‌شود آن‌ها را به نوعی خارجی دانست. ساعدی تصویری می‌دهد از اینکه چطور فقر و محرومیتِ مداوم آدم‌ها را، مثل سگی که گدایی تکه‌استخوانی کند، رام می‌کند و چطور غذای چرب و لذیذ و بی‌زحمت آن‌ها را با دریا غریبه می‌کند. برای من داستان آخر نمادی از وابستگی به نفت هم بود. روی‌هم‌رفته داستان آخر را دوست نداشتم. در رفتار آدم‌های ده عدم عزت‌نفسی بود که من رد پایش را در باقی داستان‌ها ندیده بودم.

قلم ساعدی در ترس و لرز به نظرم یکی از بهترین‌های ادبیات ایران را ساخته. به خصوص داستان پنجم صحنه‌های دلهره‌آور زیبایی دارد.