لیانید والینسکی، نقاش اهل کییف که در جنگ جهانی دوم خدمت میکرد، پس از ویرانی درسدن با گروهی از نظامیانِ ارتش شوروی به جستوجوی آثار هنری این شهر رفت، بلکه بتواند این اسیرانِ بهظاهر بیجان را نجات دهد. کتاب هفت روز شرح این جستوجوست.
در ماههای پایانی جنگ جهانی دوم، در فوریۀ ۱۹۴۵، نیروهای هوایی بریتانیا و امریکا شهر تاریخی درسدن را در چهار حملۀ هوایی با خاک یکسان کردند. در این حملات حدود صدهزار نفر جان باختند که بسیاری از آنها غیرنظامیانی بیگناه بودند. با این حساب لابد حرف زدن از ویرانی عمارتهای زیبا و نابودی آثار هنری برجسته کار بیهوده و حتا مبتذلی است. اما اگر به آنچه سالواتوره کازیمودو در سخنرانی نوبل خود اشاره کرده است باور داشته باشیم، احتمالاً در جای خود از نابودی گالریهای هنری و بناهای زیبا هم اندوهگین میشویم: «سیاستمدار میخواهد آدمها یاد بگیرند دلیرانه بمیرند، شاعر [و هنرمند] میخواهد آدمها دلیرانه زندگی بکنند…». درسدن خیلی پیشتر از جنگ جهانی، از قرنها قبل، شهر تاریخی زیبایی بود که آثاری از رافائل و رامبراند و بلاسکس و ورمیر و بسیاری بزرگان دیگر را در خود جا داده بود.
از همان «پیشسخنِ» والینسکی پیداست که او در روایتِ تاریخ هنر چیرهدست است. والینسکی مبدأ روایتش را دوران آئوگوستوس دوم، پادشاه لهستان و فرمانروای زاکسن، قرار میدهد؛ پادشاهی هنردوست که کار ساخت عمارت تسوینگر را به ماتئوس دانیل پوپلمان میسپارد، معمار بزرگی که تحت تأثیر معماری باروک و رنسانس، بناهای زیبایی را ساخته بوده.
کاخموزۀ تسوینگر همان جایی است که آثار هنری بزرگی سالها در آن نگهداری میشده و «داستایفسکی هنگامی که در درسدن اقامت داشته تقریباً هر روز» به آنجا میرفته و حالا والینسکی و دوستانش برای یافتن تابلوها به سراغ ویرانههایش میروند. آنها تابلوها را در آنجا نمییابند، نازیها در ماه ژانویه، پیش از بمباران شهر، نقاشیها را به مکانهای مختلفی منتقل کرده بودند. افسران هیتلر که پایان کار را نزدیک میدیدند، میخواستند هنگامی که شکستشان حتمی شد، تابلوها را معدوم کنند؛ کاری که در جاهای دیگر به انجامش رسانده بودند. نقاشیها به کجا منتقل شدند؟ این معمایی است که والینسکی از آن بهره میگیرد تا بخشهایی از روایت را به شکل یک داستان معمایی پیش ببرد و خواننده را با خودش در این هفت روز همراه کند.
والینسکی در این کتاب از دانش هنری و مهارت نویسندگی خود بسیار بهره گرفته و چیزی فراتر از خاطرات شخصی نوشته است. کتاب را میتوان رمانی دربارۀ تاریخ هنر به حساب آورد. بعضی روایتها ابتدا خیالی بهنظر میرسند. مثلاً ماجرای مرد نقاشی که با یک پای مصنوعی مقابل مخروبۀ تسوینگر به نقاشی نشسته بود، یا وجود نقشهای با علامتهای مبهم. اینها در نگاه اول به تمهید ناشیانهای شبیه است که نویسنده به کار برده تا نوشتهاش را خواندنی کند، اما تصاویر انتهای کتاب ظنِ جعلی بودن روایات را برطرف میکند.
والینسکی هر بار که یکی از آن گوهرهای نایاب را پیدا میکنند تحلیلی از آن به دست میدهد. او در این تحلیلها هم همان زبان روایی و جذاب بخشهای دیگر را بهکار برده است، حتا در نثرش گاهی توصیفهای شاعرانه به چشم میخورد. با وجود این احتمالاً جذابترین بخشهای کتاب جاهایی است که والینسکی سرگذشت هنرمندان را نوشته است. سهم رامبراند، رافائل و بلاسکس از این بخشها بیش از همه است، سپس نوبت به ورمیر و تیسیان و دیگران میرسد. آنچه والینسکی دربارۀ زندگی و دوران این هنرمندان میگوید بیشتر از چیزی نیست که قبلاً در کتابهای تاریخ هنر و زندگینامههای گوناگون خوانده بودهایم، اما او همینها را چنان نوشته است که انگار روی بوم نقاشی میکند. پس تجربۀ خواندن کتاب به تماشای گالری نقاشیای تبدیل میشود که هر تابلوی آن با رنگ و حالوهوای متفاوتی کشیده شده است؛ یکی در حالوهوای فلورانس و سالهای زندگی رافائل و میکل آنژ، و دیگری در فلاندرِ قرن هفدهم وقتی که بورگرها بر رامبراند میتاختند.
هفده تصویر از نقاشیهایی که در کتاب حرفشان به میان آمده، به صورت رنگی در صفحات پایانی چاپ شدهاند، اما اگر بخواهید آنها را در اندازههای بزرگتر ببینید میتوانید نام آن را در «نامنامه» بیابید و آن را در اینترنت جستوجو کنید.
ترجمۀ فارسی هفت روز ابتدا در سال ۱۳۶۲ منتشر شد. تا سال ۱۳۶۹ دو چاپ از آن، جمعاً ۱۰۸۰۰ نسخه، فروش رفت. مترجم در پیشگفتارش از بازنویسی و ترجمۀ مجدد این چاپ خبر داده است.