وضعیت ترجمه در ایران آنقدر تأسفآور و درواقع مضحک شده که هرکس بخواهد نقدی بر ترجمهای بنویسد بلافاصله با این پرسش بنیادین لسآنجلسی مواجه میشود که «کیو انتخاب کنم، کدومو جواب کنم». تازه بعد از انتخاب یکی از میان انبوه مترجمان، پرسش دوم به میان میآید: «چیو انتخاب کنم، کدومو جواب کنم.» در نبود مجلهی مستقلی برای نقد ترجمه، منتقد ناچار است مطلبش را در فضای مجازی منتشر کند و فضای مجازی هم که مشکلات خودش را دارد. معمولاً کمتر کسی حوصله میکند مطلبی را تا انتها با دقت بخواند و در نتیجه چارهای نمیماند جز مختصرنویسی. اینجاست که باید دست به انتخاب زد و از میان دهها و بلکه صدها غلط بامزه و درعینحال غمانگیز تعداد کمی را برگزید. بعد نوبت میرسد به جماعت بیکاره و همهفنحریفی که بلافاصله بعد از انتشار نقد میگویند این تعداد خطا در کار هر مترجمی پیدا میشود و منتقد هنری نکرده و راهحل همهی این مشکلات پیوستن به قانون کپیرایت است. پس همینجا لازم است بگویم آنچه در ادامه میآید تنها پنج درصد از خطاهای کتاب است و میتوان بیست نقد دیگر، همینقدر پر و پیمان، بر این کتاب نوشت.
کتابی که برگزیدهایم مردی از ناکجا نام دارد، نوشتهی الکساندر همون و ترجمهی لیلا نصیریها. کتاب ۲۸۰ صفحه است و ناشرش انتشارات افق. تمام مواردی که ذکر خواهد شد مربوط به صد صفحهی اول کتاب است و ده صفحه از این صد صفحه، یعنی صفحات چهل تا پنجاه، را دقیقتر و با جزئیات بیشتر بررسی کردهایم.
- ترجمهی خانم نصیریها از همان نقل قول ابتدای کتاب نویدبخش است. این نقل قولِ یکپاراگرافی چندین اشکال دارد که ما فقط به دو مورد اشاره میکنیم:
“Events that have been left in the cold.”
یعنی وقایعی که نادیده گرفته شدهاند. در ترجمهی خانم نصیریها آمده است: «وقایعی که در سرما رها شدهاند.»
- این پاراگراف از کتاب عصر نبوغ (The Age of Genius)، نوشتهی برونو شولتز، نقل شده که مترجم آن را عصر قهرمان ترجمه کرده است (لابد ایشان، حین ترجمهی کتاب، مشغول خواندن عصر قهرمان یوسا بودهاند و این دو را با هم اشتباه گرفتهاند).
- در ص. ۱۱(دو سطر مانده به آخر) آمده است: «دو سفیدهی تخممرغ، مثل چشمهایی که پلک نداشته باشند، توی آب جوشان شناور شدند.»
“Two white eggs roiled in the boiling water, like iris-less eyes.”
(گفتن ندارد که دو تخممرغ سفید نه دو سفیدهی تخممرغ و همچنین عنبیه نه پلک.)
- ص. ۱۲ (سطر ۱۳): «یک خوشخواب مارک فوتون». فوتون مارک نیست، بلکه نوعی تشک است شبیه تشکهای سنتی ایرانی یا ژاپنی.
- ص. ۱۲ (۳ سطر مانده به آخر): «تاب زیر وزنی نامرئی هنوز صدا میکرد.»
“the swing still quaked under invisible weight.”
(نمیدانم quake چطور به «صداکردن» ترجمه شده است. اساساً در کل کتاب مترجم در ترجمهی افعال توجهی به متن اصلی نداشته است.)
- ص. ۱۳ (سطر ۱۲): «هوا گرم و چسبناک بود، توی خیابان ایستاده بودم و نفسنفس میزدم.»
“The air was oily and warm, and I stood on the street inhaling.”
(اولاً فعل ماضی ساده است، ثانیاً نفس عمیق میکشد، نه اینکه نفسنفس بزند.)
- ص. ۱۴ (سطر ۱۴): «… جلوی ساختمانی که داشتند رطوبتش را میگرفتند.»
“…in front of a building exuding dampness.”
(رطوبتش را میگرفتند از کجا آمده است؟ exude یعنی ترشحکردن، پسدادن.)
- ص. ۱۹ (سطر ۲): For Lease (اجاره داده میشود) ترجمه شده «به فروش میرسد».
- ص. ۱۹ (سطر ۱۷): knickers (شلوار سهربعی، شلوارک، شورت) ترجمه شده «کفش کتانی»!
- ص. ۱۹ (سطر ۱۹): tenebrous eyes (چشمهای غمزده) ترجمه شده «ابروهای سیاه»!!
- ص. ۲۰ (سطر۳): کیپا (کلاه یهودیان) ترجمه شده عرقچین. این عادت بد بسیاری از مترجمان است که علاقهای به پانوشتزدن ندارند و مطلب را برای خواننده ساده میکنند. طرف یک جوان یهودی است که کیپا سرش گذاشته، نه فلان حاجی سوهانفروش که عرقچین سرش میگذارد.
- ص. ۲۰ (سطرهای ۸ و ۹): «صورت هر دو مرد سفیدتر شده بود و دست مرد جوان کاملاً روی شانهی پیرمرد بود – این دو تا مرد حالا هر جایی که بودند با هم بودند.»
“…wherever they were now, they were in it together.”
(میگوید فارغ از اینکه حالا چه سرنوشتی پیدا کردهاند، در این عکس با هم بودهاند.)
- ص. ۲۰ (سطر ۱۶ و ۱۷): «بعد یک خوشخواب پنجاه دلاری بخرم و اینها.»
“…and then buy a mattress for fifty dollars or so.”
(حدود پنجاه دلار، نه پنجاه دلار و اینها.)
- ص. ۲۱ (سطر ۱۱): consonants (حروف صامت) ترجمه شده مصوت.
- ص.۲۱ (سطر آخر): «از جلوی تابلوی اعلاناتی رد شدیم که دستنوشتههایی به زبان روسی رویش چسبانده بودند.»
“We passed an announcement board with leaflets in Russian and handwritten notes.”
(آگهیهایی به زبان روسی و یادداشتهایی دستنویس چسبانده بودند.)
- ص. ۲۵ (سطر ۶): «استاد میتوانم با شما حرف بزنم؟»
“Teacher, I can talk to you?”
(گویندهی این جمله نوآموز زبان انگلیسی است و گرامر جملهاش اشکال دارد. این اشکال در کجای ترجمهی فارسی بازتاب یافته است؟)
- ص. ۲۶ (سطر ۴ و ۵): «خیلی وقت پیش، عاشق زنهای پرشور اشرافیاش شده بودم…»
“I fell in love with a majestic, passionate woman…”
(باز هم خطای دید و اینبار تبدیل جوانی عاشقپیشه به یک دونژوان.)
- ص.۲۷ (سطر اول): «میرفتم و حواسم به بوی عطر شیرین رابین بود و بوی عرق زیر بغلش که لباسش را خیس کرده بود.»
“. I ascended in the wake of Robin’s sugary perfume and the wet-bandage smell of her armpits.”
(این هم مثالی از سادهسازیهای مترجم. کجای متن اصلی اینطور صراحتاً نوشته بوی عرق زیر بغلش که لباسش را خیس کرده بود؟)
- ص. ۲۸ (سطر ۱ و ۲): «حس ناخوشایند توی فضا را حسابی درک میکردم.»
“I could see a herd of distorted pyramids in the margins.”
(«درحاشیهی دفترش گُله به گُله هرمهای کج و معوج دیده میشد.» هرچه سعی کردم نفهمیدم «حس ناخوشایند توی فضا» از کجا آمده است.)
- ص. ۲۸ (سطرهای ۱۰ و ۱۱): «برگشت سمت تخته و پاکش کرد. “زمان حال ساده”. و نوشت: “عید فسح”.»
“…went to the chalk board, erased “Simple Present Tense,” and wrote “Passover.”
(این مورد صرفاً از این رو آورده شد که معلوم شود مترجم چطور سادهترین جملهها را کجوکوله ترجمه کرده است. از جملهی فارسی چنین برمیآید که معلم یکبار تخته را پاک کرده و نوشته است «زمان حال ساده» و بعد دوباره نوشته «عید فسح». ضمن اینکه دو سطر پایینتر «خشکشان» زده بود، ترجمه شده «خشکمان» زده بود!)
- ص. ۳۱ (سطر ۲۰): denim (جین) ترجمه شده جورابشلواری نخی.
- ص. ۳۶ (یک سطر مانده به آخر): «آن بیرون، چتر تیرهی آسمان روی سر مردم سنگینی میکرد.»
“Outside, dark umbrellas were weighing down on people.”
(چتر تیرهی آسمان میتوانست تعبیر شاعرانهای باشد، اما متأسفانه خبری از آسمان نیست و مردم صرفاً چترهای سیاهشان را بالای سر گرفتهاند.)
- ص. ۵۴ (سطر ۱۳): songbook ترجمه شده کتاب ترانه، اما همین کلمه ده سطر پایینتر به آلبوم ترجمه شده است.
- ص. ۵۸ (سطر ۱۹): Rhetorical به سفسطهگرایانه ترجمه شده است!
- ص. ۶۷ (سطر ۵ و ۶): «یک بار که پرونک تشنهی این بود که بر زحماتش ارج بگذارند و امیدوار بود که برای جلب سرمایهگذاری کارش را توجیه کند…»
“Once, desperate for recognition and hoping to justify the financing of the electric guitar…”
(«یکبار، در عطش به رسمیت شناختهشدن و امیدوار به توجیه هزینهای که صرف خرید گیتار برقیاش شده بود…» برای جلب سرمایهگذاری کارش را توجیه کند؟ کدام کار؟ گیتار کجا رفت؟ نکند به سرنوشت گیتار شماعیزاده دچار شد؟)
- ص. ۸۲ (سطر ۵): اسکریمین جِی هاوکینزِ خواننده ترجمه شده جیغهای جِی هاوکینز.
- ص. ۸۳ (سطر ۸ و ۹): « دوست داشت توی Kuk مثل ماهی بنوشد.»
“…liked to drink like a fish at Kuk.”
(اصطلاح drink like a fish یعنی زیاد مشروبخوردن، نه مثل ماهی نوشیدن. ماهی مشروبخوار هم لابد چیزی است مثل مرغ ماهیخوار.)
- ص. ۹۷ (سطر ۳ و ۴): «یک تعداد درست و حسابی از شلوارهای کتان و پیراهنهای رنگ و وارنگی که همه اطو میخواستند.»
“…a lavish collection of khakis and colorful shorts in need of ironing.”
(شلوارک تبدیل شده به شلوار و پیراهن. اساساً معلوم نیست چرا در این ترجمه اینقدر انواع لباس و اعضای بدن با هم اشتباه گرفته شدهاند.)
- ص. ۹۹ (سطرهای ۱۴ و ۱۵): «توی سینیاش فقط یک دانه پیهراگی گذاشت که شبیه گوش زخمی پریدهرنگی به نظر میرسید.»
(severed یعنی جداشده. غذای داخل بشقاب به یک گوش بریده تشبیه شده است. گوش زخمی یعنی چه؟)
- ص. ۱۰۱ (سطرهای ۱۵ و ۱۶): «عنوان ادعای استاد و شهرت آکادمیکش بود “کاریاوکی و (باز) نمایش”.»
“The teacher’s claim to academic fame was entitled “Karaoke and (Re) Presentation.””
(میگوید شهرت استاد در محافل آکادمیک به سبب تحقیقش با عنوان «کارائوکی و (باز)نمایی» بود. در بحث پانوشتهای کتاب به این مسأله برمیگردیم. نقداً پیشنهاد میکنم یکبار دیگر جملهی مترجم را بخوانیم و لختی در تعبیر «عنوان ادعای استاد و شهرت آکادمیکش» درنگ کنیم.)
***
آنچه آمد نگاهی گذرا بود به صد صفحهی نخست کتاب. چنانکه در ابتدای مطلب گفتیم، معمولاً بعد از انتشار چنین نقدهایی عدهای میگویند این تعداد خطا در کار هر مترجمی پیدا میشود. در نتیجه اینجا لازم است بخشی از کتاب را دقیقتر بررسی کنیم. بدین منظور، به سراغ صفحات آغازین فصل دوم کتاب میرویم، صفحات چهل تا پنجاه. فصل اینگونه آغاز میشود:
«یوزف پرونک ۱۰ سپتامبر ۱۹۶۷ بعد از سی و هفت ساعت درد زایمان طاقتفرسای مادرش به دنیا آمد، نقطهی اوجش هم جایی بود که مادر یوزف وقتی دید سر کوچک نوزاد بین پاهایش گیر کرده و انگار نصفه دنیا آمده، قسم خورد اگر نوزاد نخواهد سریعتر به دنیا بیاید، با دستهای خودش نوزاد را بیرون بکشد. اما مادر همین که صورت چروکخوردهی فرزندش را دید، از تهدیدش پشیمان شد، صورتی که دهان فریادکشش بیشتر از هر چیز دیگری خودش را نشان میداد، درست مثل نقاشیهای اکسپرسیونیستی. در آن اوج شور و هیجان، این زیباترین چیزی بود که مادر میدید.»
بسیار خب، چند نکته در این پاراگراف هست که بهاختصار به آنها اشاره میکنیم. در همان سطر اول، «در زایشگاه بیمارستان سارایوو» جا افتاده است. مترجم نوشته است: «اگر نوزاد نخواهد سریعتر به دنیا بیاید.» نوزاد که به دنیا آمده، اما وسط راه گیر کرده است. جملهی انگلیسی چنین است:
“if he didn’t come out immediately…”
یعنی اگر بلافاصله بیرون نیاید. شاید نکاتی از این دست چندان مهم به نظر نرسند، اما بیاعتنایی مترجم به افعال نویسنده بلافاصله تکرار میشود. مادر قسم میخورد که بچه را با دستهای خودش خفه کند (strangle)، نه اینکه او را بیرون بکشد. در ادامه آمده است: «صورتی که دهان فریادکشش بیشتر از هر چیز دیگری خودش را نشان میداد…» آیا این جمله معنای روشنی دارد؟ به سراغ متن اصلی میرویم:
“His mother regretted her threat the moment she saw his crumpled face, dominated by a screaming mouth, like an Expressionist painting. In her delirium she found it extraordinarily beautiful.”
در واقع منظور این است که صورت چروکیدهی بچه خلاصه میشد در یک دهان که کاملاً باز شده بود و داشت جیغ میکشید، درست مثل یک نقاشی اکسپرسیونیستی. طبعاً اشارهی نویسنده به نقاشیهایی شبیه «جیغ» است. جملهی آخر پاراگراف هم دو مشکل دارد که از کنارشان میگذریم و به سراغ پاراگراف دوم میرویم.
همین ابتدا لازم است است ورود شخصیت جدیدی را که در کتاب اصلی نیست، به الکساندر همون و به خوانندگان فارسیزبان تبریک بگوییم.
بخشی از پاراگراف دوم: «همین صورت به غایت اکسپرسیونیستی را پدر یوزف هم داشت که حالا توی پارک آفتابگیر بیمارستان با پدرهای دیگر مست کرده بود. پرونک بزرگ سختش بود صاف بایستد، تکیهاش را داده بود به دوشکو، رفیقش، که به دنیا آمدن پسر او را هم به این دنیای[کذا] غمانگیز جشن گرفته بودند. در یکی از آن لحظات الهامبخشی که در زندگی آدمها پیش میآید، پرونک ارشد وقتی صورت چروکیده و گریان پسر دوشکو را دید گفت شبیه چومبهی بدنام است، همان مردی که پاتریس لومومبا را کشت. دوشکو هم برای مقابله به مثل گفت که نوزاد نوظهور پرونک شبیه مهاتما گاندی است…»
جالب شد. به سراغ همین بخش در متن اصلی میرویم:
“It was that very same Expressionist face that was exhibited to Jozef’s father, who was outside in the sunny hospital park littered with drunken fathers. Pronek Sr. labored to stand straight, propped up by his friend Duško, with whom he had celebrated his son’s arrival into this woeful world. In a moment of peculiar inspiration, seeing his wrinkled, furious face, Father compared him to the notorious Tshombe, the man who killed Patrice Lumumba. Duško, on the other hand, found the nascent Jozef to resemble Mahatma Gandhi…”
اتفاقاتی که در ترجمه افتاده حیرتانگیز است. جملهی اول متن فارسی میگوید بچه به پدرش رفته و قیافهی پدر هم شبیه نقاشیهای اکسپرسیونیستی است. اما چنانکه در متن انگلیسی میبینیم، آن چهرهی اکسپرسیونیستی را به پدر بچه نشان میدهند که مست و پاتیل در حیاط بیمارستان نشسته است. پس خبری از «پسر چون ندارد نشان از پدر» و این حرفها نیست. دوست پدر یوزف هم همراه او به بیمارستان آمده تا با هم ورود بچه را به این جهان غمبار جشن بگیرند. اما در فعل و انفعالاتی عجیب و غریب ناگهان دوشکو هم پدر میشود. ظاهراً دوستی این دو آنقدر عمیق بوده که نه ماه پیش همزمان در یک شب دستبهکار شدهاند. این خطا جملهی بعد را هم ناکار میکند. چنانکه در متن اصلی میبینیم، پدر یوزف میگوید بچهاش شبیه قاتل پاتریس لومومباست و دوشکو میگوید شبیه گاندی است. اما در متن فارسی چه اتفاقی میافتد؟ پدر یوزف میگوید بچهی دوشکو شبیه قاتل پاتریس لومومباست و دوشکو هم برای «مقابله به مثل» میگوید پسر پرونک شبیه گاندی است!!
ضربهی این پاراگراف به قدری سنگین است که سعی میکنیم مطالب بعدی را مختصر بگوییم.
- ص. ۴۱ (سطر۲۱ و ۲۲): «سالها بعد، وقتی از راه درهی نِرِوتا میرفت کنار دریا، تابلوی گردش به چپ ممنوع را ندید و توی درهای سقوط کرد.»
“…many years later, driving to the seaside through the Neretva canyon, give a left-turn signal and steer his car into the abyss…”
(اول اینکه نِرِتوا و نه نِرِوتا، ثانیاً راهنمای چپ میزند، نه اینکه تابلوی گردش به چپ ممنوع را نمیبیند.)
- ص.۴۱ (سطر آخر): «باید تاریخ اولین بار راه رفتن بچه را هم بدون کمک دیگران بگویم.»
(این هم شاهکاری در فارسینویسی. منظور این است که باید به اولین باری اشاره کنم که بچه توانست بدون کمک دیگران راه برود. اما از جملهی فارسی چنین برمیآید که باید بهتنهایی و بدون کمک دیگران به اولین باری اشاره کنم که بچه راه رفته است.)
- ص. ۴۲ (سطر ۷): مادرش سراسیمه از راه رسید (distraught) ترجمه شده مادر ازپاافتادهاش از راه رسید!
- ص. ۴۲ (سطر ۱۳): چمدان صندوقمانند (boxy) ترجمه شده چمدان قلنبه.
- ص. ۴۲ (سطر۱۸): «مامانبزرگ صبحها وعدههای شیری غذا را برایش درست میکرد.»
(انصافاً این چه جملهای است؟ منظور این است که مامانبزرگ صبحها برایش با شیر غذاهایی درست میکرد.)
- ص. ۴۲ (سطر ۲): «در مقابل مشت زدن و هل دادنهای حسابشده و نشدهی بچههای دیگر ازش مراقبت میکرد.»
“She protected him from unmerited (and merited) pushes and punches.”
(unmerited و merited چطور به حسابشده و نشده ترجمه شده است؟ منظور بهحق یا ناحق است.)
- ص. ۴۳ (سطر ۲۰ و ۲۱): «پای گندهاش مثل اسب چوبی اسباببازی به نظر یوزف میرسید.»
“he would employ his father’s gigantic foot as a hobbyhorse.”
(باز هم بیتوجهی به فعلی که نویسنده به کار برده است. بچه از پای غولآسای پدرش به جای اسب اسباببازی استفاده میکند.)
- ص. ۴۴ (سطرهای ۱۲-۱۵): «قرار بود از وسط حلقهها بپرد، اما به جایش لم داد ته گودالی پر از آب سرد گلآلود و لپهاش را باد انداخت، آبی که بچهها از چاه محلی شهر با سطل میآوردند و برای دیدن دلفین پول آبنباتهایشان را میدادند.»
“It was supposed to jump through hoops, but instead lay sunk and puffing at the bottom of a hole full of cold, muddy water the kids (paid in candy currency) brought in buckets from the local well.”
(اول اینکه در جملهی «آبی که بچهها از چاه محلی شهر با سطل میآوردند و برای دیدن دلفین پول آبنباتهایشان را میدادند» نهادِ بخش دوم بچههاست و جمله به لحاظ دستوری اشکال دارد. ثانیاً بچهها بابت آوردن آب دستمزد میگیرند (آبنبات به جای پول)، نه اینکه پول آبنباتهایشان را بدهند تا دلفین ببینند.)
- ص. ۴۵ (سطر ۲ و ۳): «احساس میکرد از راز و رمز خواب سر درمیآورد.»
“feeling the rumble of her slumber”
(رمز و راز از کجا آمده؟ خروپف مادربزرگ کجا رفت؟)
- ص. ۴۵ (سطر۱۳ و ۱۴): «گوشههای قیگرفتهی چشمهایش را میدید.»
“ he could see the glassy corneas.”
(مترجم corneas (قرنیه) را corners دیده و به خطا رفته است. خطای دید را میشود پذیرفت، اما glassy (مات و شیشهمانند) چطور به قیگرفته ترجمه شده است؟)
- ص. ۴۶ (سطر۲۱): «یوزف ناخنهاش را میکرد توی پریز برق.»
“He stuck nails into electric outlets…”
(میخ داخل پریز میکرده. اگر منظور نویسنده ناخن بود، پیش از nails ضمیر میآورد. بگذریم از اینکه ناخن هیچجور داخل پریز نمیرود.)
- ص. ۴۸ (سطر ۶): «دار و دستهای از پسربچهها که همدیگر را هل میدادند.»
“mobs of boys, tripping each other…”
(برای هم پشت پا میانداختند، نه اینکه همدیگر را هل بدهند.)
- ص. ۴۹ (سطرهای ۱۶-۱۸): «در این روزها، گروه کر مدرسه آوازهایی را به مناسبت اعتصاب معدنچیها میخواند یا افرادی که در راه آزادی جان خود را باخته بودند یا دربارهی انقلابی که مثل لوکوموتیو از جنس فولاد بود.»
“The school choir sang appropriate songs about miners striking and dying for freedom, about the revolution akin to a steely locomotive.”
(اولاً معدنچیانی که دست به اعتصاب میزدند و جانشان را در راه آزادی فدا میکردند، نه «به مناسبت اعتصاب معدنچیها یا افرادی که …» ثانیاً دربارهی انقلابی که به لوکوموتیوی فولادین میمانست، نه «دربارهی انقلابی که مثل لوکوموتیو از جنس فولاد بود.»)
- ص. ۴۹ (سطر آخر): «میزانها را بالا و پایین میکرد.»
“Pronek’s roaming up and down the scales.”
(در اینجا با یک اصطلاح جدید موسیقی آشنا میشویم! scale یعنی گام نه میزان. گامها را بالا و پایین میکرد نه میزانها را.)
- ص.۵۰ (سطر ۳): «با ترانههایی که پرونک پدر دوست داشت…»
(elder Proneks یعنی پدر و مادر پرونک و نه پدرش.)
- ص. ۵۰ (سطر ۱۴): rich old people (ثروتمندان مسن) ترجمه شده ثروتمندان.
***
در پایان لازم است به چند نکته اشاره شود. اول از همه باید به مسألهی پانوشت و توضیح در این کتاب بپردازیم. مردی از ناکجا صدها ارجاع به مسائل ادبی و موسیقایی و تاریخی دارد و ترجمهی چنین کتابی کاری پژوهشی میطلبد. متأسفانه در ترجمهی حاضر نهتنها از این پانوشتها خبری نیست، بلکه مترجم حتی به خود زحمت نداده اختصارات را برای خواننده توضیح بدهد. مثلاً در متن کتاب صرفاً آمده «اِل» که میشود قطار شهری شیکاگو. اتوزون پارتز ورلد، اناسای و دیالآی نیز صرفاً به همین شکل آمدهاند که به ترتیب میشوند خدمات پس از فروش اتومبیل، سازمان امنیت ملی و بنیاد زبانهای خارجی وزارت دفاع. البته مترجم چندتایی هم پانوشت زده است که بررسیشان خالی از لطف نیست. مثلاً در صفحهی ۳۰ آمده که رانی و دانی سالمندترین دوقلوهای جهان هستند، اما درواقع آنها سالمندترین دوقلوهای بههمچسبیدهی جهانند. یا در صفحهی ۳۲ هاینریش هیملر عامل اصلی هولوکاست معرفی شده که غلط است، چون طراح هولوکاست هایدریش بود و مجری آن آیشمن. در صفحهی ۲۷۵ نیز آمده است بعد از نفوذ «ژرمنها» به خاک فرانسه در ۱۹۴۰. پیشنهاد نگارنده این است که فرانسه را هم به فرانکها تبدیل کنیم و به جای ۱۹۴۰ نیز مثلاً بنویسیم ۹۴۰ که فضا کاملاً یکدست شود.
نکتهی دوم حذفیات ریز و درشت کتاب است که بعضاً ربطی هم به ممیزی وزارت ارشاد ندارند. مثلاً در صفحهی ۲۶ چند خطی جا افتاده که اصطلاحاً «ارشادی» هم نیستند. دربارهی حذف جزئیات و ظرایف کتاب هم بهتر است چیزی نگوییم.
زمان افعال یکی دیگر از معضلات این کتاب است. مثلاً در صفحهی ۳۲ (پارگراف چهارم) زمان تمام افعال حال است که به گذشته ترجمه شدهاند. نمونهی دیگر کل صفحهی ۴۶ است که افعال ماضی سادهاند، اما به ماضی استمراری ترجمه شدهاند، یعنی اتفاقاتی که یک بار در زندگی قهرمان داستان روی داده، در ترجمهی فارسی بارها و بارها رخ دادهاند. از این نمونهها در کتاب فراوان است.
اشکالات ترجمه در این کتاب آنقدر زیاد است که جایی برای اشاره به فارسی شکرین مترجم نمیگذارد. با این حال ذکر چند نمونه شاید بد نباشد: ص.۲۸: «با نرمهای حالت تهدید در صداش پرسید…» (بهبه! بهبه!) ص. ۲۹: «جنیفر از پای تخته تکان خورد و رفت.» (اگر این جنیفر همان جنیفر لوپز خودمان بود، با توجه به ویژگیهایش این جمله را میپذیرفتیم و اشارهای به آن نمیکردیم.)؛ ص. ۳۲: «با انگشت اشارهاش چانهاش را میمالاند.» (بگذریم که چانهاش را نمیمالد و به نشانهی تفکر دست بر چانه گذاشته.)؛ ص. ۴۸: «دانشی که به آنها منتقل میشد از این جهت ویژگی داشت که هیچ ارزش خاصی نداشت.» (ترکان پارسیگوی بخشندگان عمرند!)؛ ص. ۶۴: «فهرست کیفوری زمستانیشان هم این بود:..» (آدم یاد شعرهای بیژن الهی میافتد).
سخن آخر با ناشر این کتاب است. واقعاً در دم و دستگاه نشر افق کسی پیدا نمیشود که متنها را قبل از چاپ بررسی کند؟ در شناسنامهی کتاب نام ویراستاری ذکر شده است. این ویراستار دقیقاً چهکار کرده؟ این کتاب نه ترجمهی درستی دارد و نه انشای پاکیزهای. از علائم سجاوندی هم به بدترین شکل ممکن استفاده شده است. البته نمیتوان به ویراستار خردهای گرفت. احیای این کتاب مستلزم ترجمهی مجدد و بازنویسی کل متن است که ابداً توصیه نمیشود، گرچه نگارنده صلاحیت گفتن این حرف را ندارد، چرا که به قول معروف «رطبخورده منع رطب چون کند».