لوگوی کاغذ، رسانه‌ی کتاب
مهرداد اصیل
مترجم و روزنامه‌نگار، سردبیر سایت «کاغذ»

نابغه‌ای که قمر بود

نگاهی به جنبه‌هایی از زندگی اجتماعی قمرالملوک وزیری به مناسبت انتشار کتاب «اخبار و اسناد قمرالملوک وزیری»

خلاصه مطلب: قمراالملوک وزیری از برجسته‌ترین آوازخوانان موسیقی ایرانی در آغاز قرن 1300 شمسی بود. با این حال اطلاع از زندگی او بسیار ناچیز است و بسیاری از آنچه می‌دانیم نیز با افسانه‌ها یا اطلاعات نادرست یا مشکوک آغشته است. کتاب «اخبار و اسناد قمرالملوک وزیری» حاوی مطالبی است که امروز به شناخت قمر کمک می‌کند، اگرچه تصویری کامل به دست نمی‌دهد. مطلب حاضر عمدتاً به کمک همین کتاب و البته با استفاده از منابع دیگر چند قطعة موثق از زندگی قمر را روایت کرده است. در این تصور قمری را می‌بینیم که نه فقط هنرمندی برجسته است، که کنش‌گر اجتماعی فعالی نیز به شمار می‌رود.

«قمر یک نابغه بود. نابغه‌ای که در بدترین شرایط کارش را شروع کرد. او هنرمندی بود که در عین حال متوجه حقایق دور و برش بود» (صفحه ۲۲۲)[۱]. مرتضی نی‌داوود، شاگرد درویش خان و استاد قمرالملوک وزیری، تنها کسی نبود که قمر را نابغه می‌دانست. نبوغ قمر در آواز از بقایای صفحه‌های پلیفون و هیز مسترز ویس مشهود است. کمپانی هیز مسترز ویس دستگاه صفحه‌پرکن را فقط برای ضبط صدای قمر به ایران آورده بود، کمی بعد هم کمپانی‌های پلیفون و بدافون از آن پیروی کردند. از آواز و تصنیف‌های قمر بیش از ۴۲۶  صفحه تهیه شد، اما نقل است که اغلب آن‌ها با انبار کمپانی پلی‌فون آلمان در جنگ جهانی دوم منفجر شد و از بین رفت و امروزه فقط یک‌سوم صفحه‌های قمر (تا سال ۱۳۵۴) باقی مانده است[۲]. آثار قمر در رادیو هم به‌گونه دیگری از بین رفت. در اردیبهشت ماه ۱۳۱۹ رادیو کار خود را با نوایی از قمر آغاز کرد. از آن پس تا اولین سکته مغزی قمر در سال ۱۳۳۳، او در رادیو به اجرا می‌پرداخت. ساسان سپنتا می‌گوید: «متأسفانه نوارهای سابق او را (با ارکستر معارفی) رادیو پاک کرد و با این خیانت بزرگ‌ترین لطمه را به گنجینه هنر آواز فراهم آورد.» (صفحه ۱۵۶).

از زندگی حرفه‌ای و شخصی قمر هم اطلاعاتی همینقدر پراکنده و مبهم در دست است. او یک سال پیش از مشروطه زاده شد[۳] و در آغاز به قدرت رسیدن رضاخان به اوج شهرت رسید. برخی می‌گویند در کاشان زاده شده و عده‌ای قزوین را محل تولد او می‌دانند. چند سال پیش زندگی‌نامه‌ای به قلم دخترخوانده‌اش، زبیده جهانگیری، در امریکا منتشر شد[۴]. اما این کتاب هم، به‌رغم اطلاعات خوبی که در بر دارد، در مواردی بر ابهامات پیشین افزوده و روایاتی به دست داده که بعضاً با روایت‌های مشهور همخوانی ندارد؛ از جمله به کلی اوضاع مالی نابسامان قمر در اواخر عمر را تکذیب کرده و حاصل دروغ‌های دایه قمر دانسته است. گذشته از این کتاب، رد زندگی قمر را باید در گفت‌وگوها و نوشته‌هایی دنبال کرد که از او و درباره او در طی سالیان منتشر شده است. این نوشته‌های پراکنده اخیراً در کتاب اخبار و اسناد قمرالملوک وزیری جمع‌آوری و منتشر شده است. شاید این گام مهم دیگری باشد برای پژوهشی منسجم درباره زندگی هنرمندی که نابغه بود و متوجه حقایق دور و برش بود.

صدایی به‌غایت گرم و نیرومند

روح‌الله خالقی در سرگذشت موسیقی ایران کمتر نامی از آن نوازنده برده و هر بار با عنوان «ویولن همسایه» از او یاد کرده است. نامش را در شمار برجسته‌ترین نوازندگان دوران خود آورده‌اند، اما نوازندگی برایش تفننی بیش نبود و کار پاره‌وقت او محسوب می‌شد. او را بیش از همه با مسئولیت‌های خطیری که به عهده داشت می‌شناسند. سرپاس رکن‌الدین مختاری رییس شهربانی دوران رضا شاه بود. در دوران ریاست او سایه سیاه وحشت بر سر شهر افتاده بود و سانسور و خفقان به اوج خود رسیده بود. سرپاس مختاری و پزشک احمدی دو متهم اصلی قتل رجال مغضوب رضاشاه بودند. مختاری را از آمران قتل میرزاده عشقی و فرخی یزدی هم می‌دانند. قمر در جوانی با ساز سرپاس مختاری و درویش خان با موسیقی آشنا شد: «دخترخاله‌ام بعدها زن مجدالصنایع شد. در منزل مجدل‌الصنایع هنرمندان موسیقی کشور جمع می‌شدند و در اینجا بود که مقدمه آشنایی من با موسیقی و ساز و آواز آن روزی شروع شد. مهمان‌های مجدالصنایع همه اهل ذوق بودند. رکن‌الدین خان مختاری ویولون می‌زد و شاهزاده حسام‌السلطنه سوت و مرحوم درویش خان تاری می‌نواخت.» (صفحه ۴۴).

قمر در همین سال‌ها با مرتضی نی‌داوود آشنا شد. او هفده هجده سال بیشتر نداشت که در یک مهمانی به خواندن آواز مشغول شد. نی‌داوود چنان از صدای قمر حیرت کرد که ساز به دست گرفت و با او همراه شد: «یکی از حاضران ساز می‌زد ولی من از طرز نواختنش هیچ خوشم نیامد. اما همین که قمر شروع به خواندن کرد، به واقعیت عجیبی پی بردم. پی بردم که صدای این خانم جوان، به اندازه‌ای نیرومند و رساست که باورکردنی نیست و در عین حال به‌قدری گرم که آن هم باورکردنی نبود. چون صفات “گرم و قوی” به‌ندرت ممکن است در صدای یک نفر جمع شود. […] این دیدار پیش از زمامداری سردارسپه، یعنی قبل از سال ۱۳۰۰ و در همان مجلس مهمانی دست داد. از صاحبخانه ساز خواستم و با صدای قمر شروع به نواختن کردم. به او گفتم: “صدای فوق‌العاده‌ای دارید. چیزی که کم دارید، آموختن گوشه‌های موسیقی ایرانی است.”» (صص ۲۱۴ و ۲۱۵). دو سال بعد قمرالملوک وزیری به خیابان علاءالدوله (فردوسی) کوچه بختیاری رفت و تحصیل موسیقی ایرانی را زیرنظر مرتضی نی‌داوود آغاز کرد.

ما زن‌های طهران…

احمد عبادی هشت ساله بود که پدرش، درویش خان، را از دست داد. او موسیقی را از پدر نیاموخته بود، بلکه از خواهرانش، مولود و ملوک عبادی، فرا گرفته بود. ناگفته پیداست که دو خواهر شاگردان ممتاز درویش خان بوده‌اند اما برای عموم هرگز اجرا نکردند و کمتر در جایی نام آن‌ها را برده‌اند. در دوران قاجار زنان بسیاری بودند که دستی در آواز و موسیقی داشتند، با این حال اغلب جز در محافل زنانه اجرای زنان مرسوم نبود. قمرالملوک وزیری در دامان مادربزرگش، خیرالنساء، بالید که از روضه‌خوانان مشهور دوران خود بود و در حرمسرای ناصری به اجرای مراسم‌های مذهبی می‌پرداخت و به لقب افتخارالذاکرین ملقب شده بود. قمر نخستین گام‌های خود را در موسیقی به کمک مادربزرگش برداشته بود و از کودکی شاهد حضور زنان بر صحنه بود.

شاید به همین خاطر به صدای بلند به حذف زنان از موسیقی اعتراض می‌کرد. او در بهمن ماه ۱۳۰۲ یادداشتی در روزنامه شفق سرخ (به مدیریت علی دشتی) نوشت و از حق زنان در ورود به این «صنعت» گفت: «در شماره ۷۹ شفق سرخ به امضای علینقی وزیری در موضوع ایجاد مدرسه موسیقی اعلانی شده بود که در آن اعلان صاحب امضا، یعنی ایجادکننده آن مدرسه توضیح داده بودند که در مدرسه زن‌های مسلمان را نخواهیم پذیرفت […] چه دلیل دارد که مردها مجازند که این صنعت را بیاموزندو زن‌ها از آموختن این صنعت لطیف محرومند. کجای قرآن نوشته شده است و از کدام حدیث شریف چنین فهمیده می‌شود که آموختن موسیقی برای مردها مباح و برای زن‌ها حرام است. […] خیلی غریب است در مملکت ما هر شب در سالون گراندهتل برای مردها سینما است تیاتر است واریته است و هیچ آخوندی هیچ پیشنمازی اعتراض نمی‌کند. همین که می‌شنوند در فلان خانه واقع شده، در گمنام‌ترین کوچه‌ها زن‌ها می‌خواهند برای خودشان سینمایی ترتیب بدهند بدون آنکه یک نفر مرد هم در آن شرکت داشته باشد، فوراً داد و فریاد عوام و خرافات‌پرست‌ها بلند می‌شود که اسلام رفت. […] اینکه می‌گویم زن‌ها میل دارند سینما یا تیاتری را در یک مجلس بدون اینکه مردی در آنجا حضور داشته باشد ببینند، از ترسم است وگرنه شریعت مقدس اسلام به ما امر نفرموده که حتماً زن نباید در مجلسی حضور داشته باشد که در آنجا مرد نامحرمی یافت می‌شود.» (صص ۲۳ و ۲۴).

قمر اگرچه در این یادداشت به‌تندی به علینقی وزیری و مدرسه موزیک تاخته، بسیار برای او احترام قائل بود و به همین دلیل هم نام خانوادگی وزیری را برای خود برگزیده بود. روح‌الله خالقی ضمن نقل خاطره‌ای می‌گوید: «قمری که در آن زمان [سال ۱۳۰۶] ماه آسمان آواز ایران بود و همه در مقابلش سر تعظیم فرود می‌آوردند، چنان احترامی برای وزیری قائل بود که شرح آن برای من وصف‌ناکردنی است.» (صفحه ۱۹۲).

 آن‌ها که به خاطر می‌آورند

می‌گفتند سقاخانه آشیخ هادی معجزه می‌کند، کافی است آب آن را بنوشید تا امراضتان را شفا دهد. در تیرماه ۱۳۰۳، ماژور ایمبری، نایب کنسول سفارت آمریکا در تهران، دوربین‌به‌دست به دیدن این سقاخانه رفت. چند شات عکس گرفت و نگرفت که جمعیت الله‌اکبرگویان به سویش هجوم بردند و او را با مشت و لگد به قتل رساندند –می‌گفتند او بهایی است و می‌خواهد آب سقاخانه را مسموم کند. قمرالملوک وزیری در نقل خاطراتش یادی از ایمبری کرده و نوشته: «به من پیشنهاد می‌شد که بی‌چادر در نمایش موزیکال گراند هتل حاضر شوم و این یک تهور و جسارت بزرگی لازم داشت. یک زن ضعیف بدون داشتن پشتیبانی می‌بایست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بی‌حجاب در صحنه ظاهر شود. به نظر آن‌هایی که آن دوره را به خاطر ندارند، گفتار من عجیب می‌نماید اما آن‌ها که سنگسار کردن و قتل ماژور ایمبری قنسول آمریکا را به خاطر دارند، می‌دانند چه می‌گویم.» (صفحه ۴۶).

قمر به‌رغم تمام مخاطرات به روی صحنه رفت: «تصمیم گرفتم با وجود تمام مخالفت‌ها شب نمایش بدون حجاب روی صحنه در مقابل هزارها جفت چشم متعجب اهالی تهران ظاهر شوم و پیه کشته شدن را به تن خود بمالم.» (صفحه ۴۶). او در همین اجرا غزل ایرج میرزا را خواند: «حجاب دارد و دل را به جلوه آب کند/ نعوذبالله اگر جلوه بی‌نقاب کند».

مشهور است که قمر در این کنسرت تصنیف مشهور «مرغ سحر» را هم خوانده است. مرتضی نی‌داوود، آهنگساز این تصنیف، در یکی از گفت‌وگوهایش که در این کتاب آمده، گفته است قمر خواننده «مرغ سحر» بوده، اما در گفت‌وگوی دیگری این گفته را اصلاح کرده است. ملوک ضرابی، خواننده اصلی «مرغ سحر»، هم در گفت‌وگوی دیگری گفته اخیر نی‌داوود را تأیید کرده است. قمر نه در این شب مرغ سحر را خواند و نه بعدها. مهدی نورمحمدی، گردآورنده کتاب اخبار و اسناد قمرالملوک وزیری، در مقدمه‌اش در تاریخ برگزاری این اجرا هم تشکیک کرده است: «اگرچه برخی از نویسندگان و موسیقی‌دانان، تاریخ اجرای اولین کنسرت قمر را در سال ۱۳۰۳ دانسته‌اند، هنوز سند معتبری در این خصوص دیده نشده است.» (صفحه ۱۴). با این همه به نظر نمی‌رسد این تاریخ نادرست باشد.

اجرایی با مهمانان ویژه

عارف قزوینی تمایلی به ضبط صفحه نداشت. می‌گفت آواز «ودیعه الهی است و طبیعت به من لطفاً عنایت کرده است. پست فطرت نیستم که به معرض بیع آرمش. همین‌طوری که این گنج شایگان را آفریننده من به رایگان لطف فرموده، من هم به دوستان او چیزی که از اوست مضایقه نخواهم کرد.»[۵]. با این همه، تصنیف‌هایی که او ساخته بود با صدای خوانندگان معاصرش ضبط شد، اگرچه جز معدودی از آن‌ها دیگر چیزی در دست نیست. قمرالملوک وزیری هم «مارش جمهوری» را خوانده بود. عارف در بحبوحه جمهوری‌خواهی این اثر را ساخته بود و گمان نمی‌کرد که خیلی زود بساط جمهوری جمع شود و او سرخورده از اوضاع سیاسی به همدان پناه ببرد. پس از به قدرت رسیدن رضاخان، خواندن مارش جمهوری هم ممنوع شد. صفحه‌های این موسیقی را با صدای قمرالملوک وزیری جمع کردند و امروزه دیگر نسخه‌ای از آن در دست نیست.

وقتی قمرالملوک وزیری به مناسبت افتتاح اولین سینمای همدان در این شهر کنسرت می‌گذاشت، عارف قزوینی ملول و منزوی ایام را به‌تلخی می‌گذراند. این انزوا البته مانع نشد که قمر به دیدار عارف برود: «با اینکه در روز اول و دوم نتوانستم عارف را ملاقات کنم اما هنوز مأیوس نشده بودم و در صدد پیدا کردن فرصت بودم. دو روز از وقت من در همدان گذشت و روز سوم، یعنی صبح شبی که من کنسرت داشتم به منزل عارف رفتم و ه هر ترتیبی بود او را ملاقات کردم.[…] از عارف دعوت کردم که در کنسرت من حاضر شود و او با کمال میل دعوت مرا پذیرفت و اوایل شب بود که عارف به مهمانخانه آمد و به اتفاق به محل کنسرت رفتیم.» (صفحه ۴۵).

در روز دوم اجرای کنسرت در همدان، عارف هم حضور داشت و با چشمانی تر به آواز قمر گوش سپرد. در پایان کار قمر گلدان نقره‌ای به قامت خود را که به او هدیه کرده بودند به عارف تقدیم کرد: «شاهزاده نیرالدوله یک گلدان بزرگ به من داد که من آن را تقدیم عارف کردم. روز بعد شاهزاده نیرالدوله از من گله کرد که چرا گلدان اهدایی او را به عارف داده‌ام […] در آن موقع حکومت وقت با عارف مخالف بود و عمل من موجب شد که شب دوم توضیحی دراین‌باره در حضور تماشاچیان بدهم و بگویم علت این که گلدان نیرالدوله به عارف تقدیم شد چه بوده است.»(صص ۴۵ و ۴۶). در این اجرا بیننده ویژه دیگری هم حضور داشت: فتحعلی قهوه‌چی؛ جوان قهوه‌چی‌ای که دلبسته صدای قمر بود و در قهوه‌خانه‌اش فقط صفحه‌های قمر را می‌گذاشت و سر آخر هم به جرم داشتن صفحه مارش جمهوری دستگیر شده بود. قمر که به همدان رفت خواست با جوانی که به او نامه می‌نوشت دیدار کند، اما دریافت که او در بند است. قمر اجرای کنسرت را به آزادی فتحعلی موکول کرده بود و شهربانی هم به‌ناچار پذیرفته و او را آزاد کرده بود.

*

قمرالملوک وزیری از خواندن حسین طاهرزاده بسیار سرمشق گرفته بود. طاهرزاده آواز او را می‌پسندید، برخی (از جمله ساسان سپنتا) می‌گفتند قمر حتی از خود طاهرزاده آوازه‌خوان برجسته‌تری است. اما او صرفاً آوازه‌خوانی توانمند نبود. او در دوران دگرگونی‌های اجتماعی و سیاسی بزرگ به عرصه رسیده بود و نسبت به این دگرگونی‌ها بی‌تفاوت نبود؛ «متوجه حقایق دور و برش بود». در داد و دهش نام بلندی داشت. بسیار از این خلق و خوی قمر گفته‌اند –شاید حتی بیش‌تر از هنری که داشت. او در زندگی تلخ و شیرین‌های بسیاری را به چشم دید. با مشاهیر عصر دوستی و رفت‌آمد داشت: با میرزاده عشقی آشنا بود، با داور و تیمورتاش درارتباط بود و در مهمانی‌های آن‌ها برنامه اجرا می‌کرد. سن و سالی نداشت که بیمار شد و درگذشت. زبیده جهانگیری در کتابش می‌گوید قمر را همسرش به مورفین معتاد کرد. اما پس از درگذشت او در یکی از روزنامه‌ها نوشتند یک پزشک او را به مورفین معتاد کرده بود. در برخی گزارش‌ها آمده است که او به سلک درویشان درآمده بوده. و همین‌طور می‌توان نکته‌هایی را نام برد که هنوز در هاله‌ای از ابهام است یا به طور کامل روشن نشده است. کتاب اخبار و اسناد قمرالملوک وزیری در این زمینه کتاب ارزشمندی است. اگرچه اعتبارسنجی برخی مطالب آن دشوار است، محقق جوینده می‌تواند با استفاده از منابع دیگر گرد ابهام و فراموشی را از زندگی او بزداید.

 

 

پانوشت‌ها:

[۱] ارجاع‌ها (مگر آن‌ها که ذکر شده‌اند) همه به کتاب:

نورمحمدی، مهدی، اخبار و اسناد قمرالملوک وزیری، مؤسسه ماهور، ۱۳۹۹

[۲] تعداد صفحات قمر نقل از حسام‌الدین خرمی، آرشیویست و از دوستان قمر. صفحه ۲۳۱

[۳] اغلب تاریخ تولد او را ۱۲۸۴ ذکر کرده‌اند، اما ساسان سپنتا تولد او را ۱۲۸۲ ذکر کرده و تاریخ ۱۲۸۴ را شناسنامه‌ای دانسته است.

[۴]  جهانگیری، زبیده، قمری که خورشید شد، شرکت کتاب (امریکا) ۲۰۱۵

[۵] از صفرزاده، فرهود، چرخ بی‌آیین، نشر فنجان، تهران ۱۳۹۵